گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
قمر بنی هاشم
جلد دوم
فصل سوم : سيرى كوتاه در زندگانى مادر داغديده حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام حضرت ام البنين سلام الله عليها


نام و نسب ام البنين عليهاالسلام
نام : فاطمه )
كنيه : ام البنين
نام پدر: حزام
نام مادر: ثمامه ) و برخى ليلى گفته اند
همسر: اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام
مادر: چهار شهيد (عباس ، عبدالله ، جعفر و عثمان )
آرامگاه : مدينه منوره ، قبرستان بقيع
ولادت ام البين
مورخان سال ولادت او را يادآورى نكرده اند، لكن متذكر شده اند كه تولد پسر ارشد وى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در سال 26 هجرى بوده است خطيب مهدى سويج وقوع ولادت ام البنين عليه السلام را در حدود پنج سال پس از هجرت تخمين مى زند.خواستگارى ام البنين عليه السلام
هنگامى كه امير مومنان على بن ابيطالب عليه السلام از ام البنين عليه السلام خواستگارى كرد، به وى گفت : آيا ميل دارى على عليه السلام شوهرت باشد؟ وى هر چند در ظاهر سكوت اختيار كرد، لكن شادمانى تمام وجودش را فرا گرفته بود، و دلش سخن مى گفت (و خشنودى او را از اين ازدواج اعلام مى كرد) آرى چرا وى شادمان نباشد در حاليكه در چشمان على عليه السلام حيا و در دستان او قدرت اسلام ، در گامهاى او استوارى و عدالت و در دل او نور هدايت محمدى قرار داشت چنانكه وى همنام بتول حضرت فاطمه زهرا عليه السلام نيز بود.
ام البنين عليه السلام گفت : به خدا سوگند من براى حسن و حسين عليه السلام همچون مادر دلسوز خواهم بود. از اين رو با يك دنيا محبت ، مهربانى و همدردى به خانه عصمت قدم گذاشت .
همين دو دست كند حسين را عملدارى


روايت است كه چون رفت حضرت زهرا عليه السلام


از اين جهان فنا رو به عالم عقبى


ز بعد چند على مير منصب لولاك


امام جن و بشر خسرو نهم افلاك


نمود رو به عقيل اى يگانه دوران


كه اى عقيل وفادار برادر جان


بيا عقيل زمانى به من تو يارى كن


زنى براى من از مهر خواستگارى كن


زنى كه چند علامت از او بود پيدا


رفع جاه و ملك مقدم و نكو سيما


بلند قد و قوى تن درشت انگشتان


فصيح سينه و گردن فراز و در دندان


لبش چه غنچه مسلسل سخن بود نيكو


رخش چه لاله و چشمش سيه كمان ابرو


عقيل گفت اينها صفات مردان است


چنين صفات زنان را كمال نقصان است


على بگفت كه اين راز را نمى دانى


چرا كه بى خبر از رازهاى پنهانى


عقيل گفت از آن زن چه دلپذير آيد


على بگفت كه فرزند او دلير آيد


به سوى واديه ها شد عقيل از آن فرمان


بديد همچو زنى در بنى كلاب عيان


به خواستگاريش آمد عقيل خوش منظر


به عقد شاه ولايت بر آمد آن دختر


عقيل بست همى عقد مهر و مه با هم


دوباره گشت جهان رشك گلستان ارم


به يوسف ازلى چرخ برقرار آمد


شب وصال زليخا به روزگار آمد


چه گشت از دل شب تا طلوع صبح عيان


ز چاك پيرهنش قرص ماه شد رخشان


به روى دامن ام البنين چو پيدا شد


نگر كه ماه بنى هاشم هويدا شد


براى ديدن آن طفل شاه خيبر كن


درون حجره ام البنين شدش مسكن


چه ديد روى همان طفل آن شه مردان


همى گرفت ز گهواره اش همچون جان


براى اسم على خسرو سپهر اساس


نمود نام گرامش حضرت عباس


گهى نگاه به چشم و گهى به ابرويش


گهى به گريه بوسيد هر دو بازويش


از اين معامله شد تنگ قلب ام البنين


روانه كرد سرشك از مژه به روى زمين


بگفت اى شه لولاك اى امير عرب


از اين قضيه شده روزگار من چون شب


به دست طفل من اى شه مگر بود عيبى


كزين دو دست شما را بود شك و ريبى


على بگفت به آن بانوى حميده سير


شوى تو واقف از اين دستها زنى بر سر


ز بعد قتل من از كينه كوفيان دغا


طلب كنند حسين مرا به كرب و بلا


همين دو دست حسين را كند علمدارى


كند براى حسين من از وفا يارى


همين دو دست كشد مشك آب را بر دوش


كز اين دو دست فتد آب و كودكان بخروش


همين دو دست نه تنها فتد ز پيكر او


جدا ز خنجر بيداد مى شود سر او


همين دو دست به مشكين زار غم پرور


شود شفيع محشر به حق باب و پدر

ام البنين همسر اميرالمومنين عليه السلام
يكى از همسران محترم ، معروف و بزرگوار اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام ، فاطمه مشهور به ام البنين سلام الله عليها دختر حزام بن حالد بن ربيعه از دودمان جعفر بن كلاب رئيس طايفه هوازن است كه در قسمت جنوبى شهر مكه سكونت داشتند.
طايفه هوازن از قبايل متعدد و مختلفى تشكيل يافته بود و منطقه نفوذ آنها تا مرز يمن ادامه پيدا مى كرد
بين اين طايفه از زمانهاى گذشته ، با اهل مكه دشمنى و عداوت بود و آنان به دفعات با هم جنگيده بودند
پدر حضرت خديجه ، زوجه مكرمه پيغمبر صلى الله عليه و آله در يكى از جنگهاى قريش و هوازن كشته شده بود. حتى حضرت محمد صلى الله عليه و آله در دوران جوانى خود به اتفاق عمويش ابوطالب عليه السلام ، در جنگى بر ضد هوازن شركت داشت .
هوازن ، جمع كلمه هوازن است . چون هوازنها، همانطورى كه گفته شد، از قبايل متعددى تشكيل مى شد، كه قسمتى از آنها صحرانشين و قسمتى ديگر شهر نشين بودند. لذا مجموع آنها را هوازن مى خواندند و همه آنها بت پرست بودند.
چند روز بعد از فتح مكه به دست مسلمين رسول گرامى اسلام دستور داد كه سپاهيان اسلام ، به اطراف و حوالى مكه رفته و بتها را درهم بشكنند. قبايل هوازن وقتى از اين فرمان آگاه شدند، به فكر افتادند به هر طريقى كه هست از بتهاى مورد پرستش خويش دفاع كنند و از نابودى آنها جلوگيرى نمايند.
بزودى قبايل مختلف هوازن از گوشه و كنار به هم پيوستند و افراد و احشام و زن و فرزندان خود را جمع كرده ، آماده پيكار با مسلمين شدند. آنها درحدود بيست هزار مرد جنگى گرد آورى كردند و هدفشان اين بود كه اين بار شهر مكه را تصرف نمايند، تا بكلى خود را از شر افراد قريش خلاص ‍ كنند
هنگامى كه خبر حمله هوازن به مكه رسيد، جماعت قريش بشدت نگران شدند، زيرا آنها مى دانستند كه مردان رشيد و جنگجويان بى باك هوازن ، از بلاى آسمانى هم خطرناكترند.
مسلمانان ، نومسلمانان و ساير افراد، اختلاف خود راكنار گذاشته و با همديگر متحد شدند تا جلوى اين سيل خروشان ، يعنى حمله قباى هوازن را بگيرند. مخصوصا كه اين بار هوازن با احتشام و چهار پايان و زن و فرزندان خود به راه افتاده بودند و اين امر، نشانگر آن بود كه قبايل هوازن تصميم جدى گرفته بودند كه يا بكلى از بين بروند، و يا مكه را تسخير كنند.
سپاه اسلام و افراد قريش ، در حدود دو هزار نفر بودند. اين عده در وادى حنين ، كه منطقه اى كوهستانى بين طائف و مكه بوده و داراى تنگه خطرناك و باريكى است ، راه مى پيمودند، غافل از اينكه هوازن در بالاى كوه و در نقاط نامرئى مخفش دشه و منتظر فرصت مناسبى هستند تا حمله را آغاز كنند.
مالك بن عوف نصرى ، فرمانده سپاه هوازن ، كه مردى كارديده و جنگاور بود، افراد خود را آنچنان در اطراف اين تنگه خطرناك و در پشت كوهها و تپه ها مخفى كرده بود كه جلوداران سپاه اسلام به هيچ وجه متوجه خطرى كه در كمين شان بود نشدند و همچنان بى خيال به راه خود ادامه مى دادند. مالك بن عوف ، آن قدر صبر كرد تا تمام سپاه اسلام وارد تنگه شد. در اين هنگام فرمان حمله را صادر كرد و افراد هوازن ، سنگ و تير و خاك و خاشاك بر سر آنها باريدند.
مسلمانان كه به طور ناگهانى غافلگير شده و آمادگى جنگى نداشتند، روحيه خود را باختند و فرار را بر قرار ترجيح دادند. آنها تلاش مى كردند تا از همان راهى كه آمده بودند برگردند و به اين ترتيب عده قابل توجهى از مسلمين كشته شده ، زير دست و پا و سم اسبان از بين رفتند. افراد هوازن ، از بالاى كوه با خشونت و فرياد، همچنان مسلمانان را مورد هدف و حمله قرار مى دادند، در حاليكه مسلمانان در پايين بودند و به آنها دسترسى نداشتند. وحشت و اضطراب بر قواى قريش چيره شده بود و هركس در اين فكر بود كه جان خود را برداشته از معركه به سلامت بگريزد. با اين اوضاع جنگ به نفع هوازن و به زيان مسلمين پيش مى رفت . در اين ميان حضرت محمد صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام و چند تن از فدائيان اسلام ، كه براى جان خويش ارزش قائل نبودند، مقاومت به خرج داده و تلاش ‍ مى كردند تا از متلاشى شدن سپاه جلوگيرى نمايند، اما اين كوششها بيهوده بود. ناچار پيغمبر اكرم ص بر فراز قطعه سنگ بلندى رفت و فرياد برآورد:
اى جماعت مهاجر و انصار، كجا فرار مى كنيد؟ شما در جنگهاى فراوانى پيروز شده ايد، در حاليكه تعداد نفراتتان خيلى كمتر از امروز بوده است . فراز نكنيد و برگرديد، خدا ما را كمك مى كند. در اين جنگ پيروزى با ماست ، پيروزى از آن ماست !
سخنان پيامبر در آن بحبوحه و جنگ و گريز، اثر عميقى گذاشت . فراريان همين كه فرياد اميدوار كننده رسول گرامى اسلام را شنيدند، چون مى دانستند گفتار وى با حقيقت پيوند دارد و سرانجام پيروزى از آن مسلمين خواهد بود، مراجعت كردند و در اطراف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله جمع شدند و سپس با آرايش جنگى كاملترى ، به هر ترتيبى كه بود، از آن تنگه مرگ خارج شدند و در دشت اوطاس با هوازن روبرو گرديدند. همان طور كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله فرموده بودند، عاقبت بر طايفه هوازن غالب آمدند.
افراد اين طايفه بزرگ اسير مسلمين شدند و اموالشان به تصرف آنها در آمد، ولى چون حليمه دايه حضرت محمد صلى الله عليه و آله كه در كودكى او راشير داده و پرستارى كرده بود، از قبيله هوازن بود، لذا پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله افرادى را كه در اين جنگ به عنوان برده به اسارت مسلمين در آمده بودند، به احترام حليمه آزاد كردند. سپس حضرت على عليه السلام و برخى از صحابه نيز سهم خود را آزاد كردند و در نتيجه ساير مسلمانان نيز از آنها پيروى نموده ، همه بردگان را رها ساختند. وقتى قبيله هوازن ، اين همه گذشت و مروت و جوانمردى از افراد مسلمانان ديدند، دسته دسته به اسلام روى آوردند و با اجازه پيامبر به سوى مساكن خويش ‍ رهسپار شدند. از جمله آنان مالك بن عوف ، فرمانده لايق و شجاع هوازن ، بود كه دين اسلام را پذيرفت و بعدها در راه اعتلاى دين بلند آوازه شد.
ام البنين عليه السلام دخترى از اين طايفه بود. او در خانه اى پرورش يافته بود كه همه مردان آن به شجاعت و سخاوت معروف بودندو از علم و معرفت نيز بهره كافى داشتند.
لبيد، شاعر مشهور عرب ، داى وى بود. عامر، جد مادرش ، دلاورى بى همتا بود كه در جنگ ها فقط با نيزه و سنان به دشمن حمله مى كرد و چون هيچكس در برابر ضربات نيزه او تاب مقاومت نداشت نيزه پرانى و جنگ با نيزه اش زبانزد خاص و عام بود.
عروه ، جد ديگر ام البنين عليه السلام ، در دستگاه سلاطين همسايه ، به خصوص در دربار نعمان بن منذر، قدر و منزلتى فراوان داشت و اغلب اوقات از طرف نعمان به عنوان مامور حفظ انتظامات به بازار مشهور عكاظ اعزام مى شد و وظيفه خود را به نحو احسن انجام مى داد. طفيل ، برادر عامر نيز از جمله شجاعانعصر خويش بود و تمام جنگ جويان به قدرت بازو و مهارت وى در شمشير زنى اعتراف داشتند.
با قبيله و شخصيت هاى خاندان فاطمه (ام البنين عليه السلام ) آشنا شديم . اينك ببينيم كه اين بانوى بزرگوار چگونه با اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام وصلت نمود؟
معروف است كه عقيل ، برادر حضرت على عليه السلام ، از علم انساب (نسبت شناسى ) اطلاع وافى داشت و در اين رشته فردى متخصص و نام آور بود
در اين دوره شاعرى ، قصه پردازى ، نسب شناسى ، و شمشير زنى ، غيب گويى ، و عرافى كار همه كس نبود و در هر يك از اين علوم و فنون ، افراد انگشت شمارى تخصص داشتند.
آنان در كار خود متبحر بودند و نظرياتشان براى مردم نافذ و قابل قبول بود. همانطور كه حضرت على عليه السلام در شمشير زنى معروفيت داشت ، واشعار امرء القيس دست به دست مى گشت و يا فلان عرب در مدينه شهرت داشت (و چنانكه در تاريخ آمد: عبدالله فرزند عبدالمطلب از قربانى شدن نجات بخشيد)، عقيل بن ابى طالب نيز در علم انساب و شناسايى افراد خانواده ها و قبايل مختلف عرب تسلط كامل داشت . با توجه به تبحر و تجربه عقيل ، روزى حضرت على عليه السلام از او خواست كه دخترى از طوايف مشهور عرب را برايش انتخاب كند تا از او فرزندانى رشيد و شجاع دلير و با شهامت به وجود آيد.
عقيل پس از تفحص و تجسس فراوان در بين قبايل و طوايف مختلف عرب ، و مطالعه در اخلاق و رفتار آنان ، سرانجام فاطمه را كه بعدها به ام البنين عليه السلام معروف شد پسنديد اوصاف او را به استحضار حضرت اميرالمومنين على عليه السلام رسانيد. حضرت على عليه السلام به او دستور داد كه براى خواستگارى فاطمه (ام البنين عليه السلام ) به بستگانش ‍ مراجعه كند. عقيل به ديدن حزان بن خالد رفت و وقتى كه حزام از مقصود او آگاهشد، بيدرنگ ، موافقت خويش را با اين وصلت اعلام داشت و براى اينكه دخترش فاطمه را نيز در خوشحالى خود شريك نمايدت اين خبر مهم و قابل توجه را به اطلاع او رسانيد.
هنگامى كه فاطمه عليه السلام (ام البنين ) به هويت خواستگار با فضيلت خويش پى برد، در حاليكه عرق شرم وحيا بر جبينش نشسته بود، نتوانست از ابراز شعف خوددارى نمايد.
زيرا اين وصلت مبارك ، براى او و خانواده اش افتخار بزرگ و سعادت غير مترقبه اى محسوب مى شد.
عقيل به وكالت از طرف برادرش ، حضرت على بن ابيطالب عليه السلام خطبه عقد را جارى كرد و بدين ترتيب فاطمه دختر حزام ، به زودى رهسپار خانه اميرالمومنين على عليه السلام گرديد.
اين دختر جوان وقتى كودكان خردسال حضرت على عليه السلام را ديد، بلافاصله تصميم به خدمت و پرستارى آنان گرفت و در اين كار، تا حد يك ، مادر واقعى پيش رفت . ام البنين همان زنى بود كه حضرت على عليه السلام در جستجوى وى بود، زنى كه بنشيند و شير مردان پر قدرت و زور مندى چون قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام ، را به جهانيان عرضهكند، شجاعانى كه در همان ابتداى جوانى در دوران پيكار از انبوه لشگر نهراسند و در مقابل شمشيرهاى برنده و نيزه هاى جگر سوز، بيمى به دل را ندهند.
ام البنين عليه السلام براى شوهر گرانقدرش ، چه در زمان حيات و چه بعد از شهادت ، زنى صميمى فداكار و با عفت بود. پس از آنكه على عليه السلام به شهادت رسيد، يكى از شخصيت هاى مشهور عرب ، از امامه تقاضاى ازدواج كرد و امامه در اين باره ، با ام البنين مشورت نمود. اين زن وفادار و با تقوى در جواب امامه گفت :
سزاوار نيست بعد از اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام بدن ما با بدن مرد ديگرى تماس بگيرد
اين سخن آنچنان اثر عميقى در روحيه امامه و ليلا و اسما گذاشت كه از آن پس هيچ يك از آنها به فكر ازدواج نيفتادند.
اين چهار زن فداكار - يعنى ام البنين عليه السلام ، امامه ، ليلا و اسما - بعد از شهادت حضرت على عليه السلام همچنان در حال تجرد باقى ماندند تا وفات نمودند و به همسر ارجمند خويش پيوستند. فاطمه ام البنين عليه السلام چهارمين است كه به حباله نكاح حضرت على عليه السلام در آمد و چهار فرزند به دنيا آورد كه عبارتند از:
عباس ، جعفر، عبدالله و عثمان ، و هر چهار نفرشان نيز در واقعه كربلا پس از پيكار با دشمنان ، جام شهادت نوشيدند.
ام البنين عليه السلام و سفر امام حسين عليه السلام
هنگامى كه امام حسين عليه السلام بر وليد بن عتبه وارد شد، پرسيد چرا از من دعوت كردى ؟ وى گفت : تو را دعوت كردم تا با يزيد بيعت كنى امام حسين عليه السلام فرمود: ما خاندان نبوت معدن رسالت محل رفت و آمد فرشتگان ، جايگاه رحمت هستيم خداوند به وسيله ما آفرينش را آغاز كرد و به وسيله ما پايان خواهد داد اما يزيد مردى است گناهكار، شرابخوار، كشنده نفس محترمه و متجاهر به فسق و شخصيتى همانند من با او بيعت نمى كند.
امام حسين خاندان ، مواليان و اصحاب خود را كه از پيروان پرهيزكارش ‍ بودند گرد آورد آنان (با شجاعت و ايثار گريهاى خود) ستاره درخشانى را به وجود آوردند كه انقلابيون جهان مى توانند در پرتوى آن بلنداى عظمت را تماشا كنند.
مردم مى پرسيدند: امام حسين عليه السلام با خاندان و يارانش به كجا مى خواهند بروند، آيا عزم سفر حج دارند؟ اگر چنين است پس چرا باخود سلاح حمل مى كنند؟ و يا به تجارت مى خواهند بروند؟
وقتى براى مردم روشن شد كه آنان ه منظور اصلاح مفاسد بنى اميه آماده سفر گشته اند، عده اى از آنها با شور و شوق عازم سفر شدند و عده اى از شركت در اين سفر خوددارى كردند و نيز امام حسين عليه السلام را نصيحت مى كردند كه از رفتن (به عراق ) صرف نظر كند.
گويى ام البنين عليه السلام در حالى كه عبدالله فرزند حضرت عباس ‍ عليه السلام را با خود حمل مى كرد تا وى را در فراق پدرش دلدارى بدهد به كسانى كه عازم سفر بودند چنين سفارش مى كرد: چشم و دل مولايم امام حسين عليه السلام و فرمان بردار او باشيد. بشير خبر به ام البنين مى دهد
بشير خبر شهادت امام حسين عليه السلام و فرزندان ام البنين عليه السلام را به ام البنين بدهد. راوى مى گويد: اهل بيت امام حسين عليه السلام از كربلا دور شدند و روانه مدينه گرديدند. بشير گفت وقتى كه به نزديك مدينه رسيديم ، امام على بن الحسين عليه السلام فرود آمد، بار شترش را پايين آورد چادرش را نصب كرد، زنانش را پياده كرد و آنگاه فرمود اى بشير خدا پدرت را رحمت كند. او شاعر خوبى بود و آيا تو نيز از شعر بهره اى دارى ؟ بشير مى گويد عرض كردم : آرى اى فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله من هم شاعرم . امام زين العابدين عليه السلام فرمود: برو به مدينه و خبر شهادت ابا عبدالله الحسين عليه السلام را برسان بشير مى گويد: اسبم را سوار شدم و تند آمدم تا اين كه وارد مدينه شدم وقتى كه به مسجد النبى صلى الله عليه و آله رسيدم ، صدايم را به گريه بلند كردم و اين شعر را سرودم .

يا اهل يثرب لا مقام لكم بها


قتل الحسين فادمعى مدرارا

اى اهل مدينه ديگر در مدينه نمايند چرا كه حسين كشته شد پس فراوان اشك بريزيد.

الجسم منه بكربلا مضرج


و الراس منه على القناه يدار

بدنش در كربلا در ميان خاك و خون غلتيده است درحالى كه سر او بالاى نيزه گردش مى كند.
در اين هنگام بود كه تمام زنان محجبه و پرده نشين مدينه از خانه هاى خود بيرون آمدند موهايشان را پريشان كردند صورتهايشان را خراشيده فرياد ماتم سر مى دادند. من گريه كننده اى بيشتز از آن روز و براى مسلمانان روزى ناگوارتر از آن روز نديدم .ام البنين عليه السلام گفت : اى بشير از ابا عبدالله الحسين عليه السلام برايم بگو. بشير خبر شهادت چهار فرزندش را به او داد وى گفت : رگهاى قلبم بريده شد فرزندانم و هر آنچه در زير آسمان كبود است فداى ابا عبدالله الحسين عليه السلام باداز حسين برايم ) خبر بده بشير گفت : خداوند به سبب مصيبت مولايمان امام حسين عليه السلام به شما پاداش بزرگ عنايت كند.
اين سخنان ام البنين عليه السلام نيروى ايمان و مقدار پيروى او را از امام حسين عليه السلام نشان مى دهد. چرا كه علاقه او نسبت به آن حضرت تنها به خاطر امامت بود. همچنين ، اين سخن ام البنين عليهاالسلام كه : اگر حسين عليه السلام زنده باشد كشته شدن چهار فرزندم اهميت ندارد، درجه بلند ديانت او را آشكار مى سازد
اينجاست كه بعد از واقعه جانكداز كربلا ام البنين عليهاالسلام در مدينه و در قبرستان بقيع هر روز مى رود براى امام حسين عليه السلام و فرزندانش ‍ عزادارى مى كند در اول كتاب چهره درخشان قمر بنى هاشم عليه السلام مفصلا بيان شده است .
ام البنين


كسى كه غم به دلش كرده آشيانه منم


شرار درد به جانش كشد زبانه منم


كسى كه در دل درياى غم فتاده و نيست


ره نجاتش از اين ابر بيكرانه منم


كسى كه مادر خوشبخت روزگاران است


وليك تير بلا را بود نشانه منم


كسى كه همسرى با على بود فخرش


وليك غم زده بر هستيش زبانه منم


كسى كه سيده ام البنين بود نامش


وليك مانده از اين نام نام بى نشانه منم


به ياد قبر عزيزان خويشتن هر روز


كسى كه ساخته اندر بقيع لانه منم


شدم غريب پس از عون و جعفر و عباس


كسى كه بار غريبى كشد به شانه منم


شنيده ام كه به چشمش نشست تير جفا


كسى كه باز بر آن تير شد نشانه منم


شنيده ام كه شده پايمال ، جسم حسين


كسى كه سوزد از اين داغ جاودانه منم


غريب داشت بلا را دريغ مادر نيست


كسى كه گريه بر او كرده مادرانه منم


دو نازدانه ز عباس من بجا مانده


كسى كه سوخته با اين دو شمع خانه منم


قلم زده است (مويد) چو در مصيبت من


كسى كه شافع او شد به اين بهانه منم

سخنانى كه درباره ام البنين گفته اند
1. عقيل بن ابى طالب عليه السلام مى گويد: در ميان عرب شجاعتر از پدران ام البنين نبود.
2. ابو نصر بخارى در كتاب خود، (سر السلسله العلويه ) مى گويد: امير المومنان على عليه السلام پس از حضرت فاطمه عليهاالسلام از قبيله فهر تنها از ام البنين عليها السلام فرزند داشت و او پيش از آن حضرت و نيز پس ‍ از وفات وى ، با كسى ازدواج نكرد.
3. سيد محسن امين در اعيان الشيعه مى گويد: او شاعرى خوش بيان و از خانواده اى اصيل و شجاع بود.
4. سيد باقر شيريف قرشى در كتاب خود العباس رائد الكرامه و الفدا فى الاسلام گفته است : در تاريخ ديده نشده كه زنى نسبت به فرزندان هووى خود محبتى مخلصانه و رزد و آنها را بر فرزندان خود مقدم بدارد، جز اين بانوى پاك عليه السلام يعنى ام البنين .
شيخ جعفر نقدى در كتاب خود (زينب كبرى ) مى گويد: ام البنين عليه السلام از جمله بانوان با فضيلت ، خوش بيان ، و سخنور، پرهيزكار و اهل عبادت و تقوا بود. اهل بيت را به خوبى مى شناخت .
علاوه مقرم مى گويد ام البنين عليه السلام از بانوان با فضيلت به شمار مى رفت . وى حق اهل بيت را خوب مى شناخت و در محبت و دوستى با آنان خالص بود و متقابلا خود در ميان آنان جايگاه بلند و مقام ارجمندى داشت .
على محمد دخيل در كتابش (العباس )، مى گويد: عظمت اين زن (ام البنين عليه السلام ) در آنجا آشكار مى شود كه وقتى خبر شهادت فرزندانش را به او مى دهند، بر آن توجه نمى كند بلكه از سلامتى امام حسين عليه السلام مى پرسد، گويى امام حسين عليه السلام فرزند اوست ، نه آنان .
1. از مرحوم آيت الله العظمى آقاى حاج سيد محمود حسينى شاهرودى (متوفى 17 شعبان 1394 هجرى قمرى ) نقل است كه فرموده بود:
من در مشكلات ، صد مرتبه صلوات براى مادر حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام ، ام البنين عليه السلام ، مى فرستم و حاجت مى گيرم .
2. به تجربه رسيده است كه نذر براى ام البنينعع و اطعام مستمندان به نام حضرت اباالفضل العباس عليه السلام ، براى بر آورده شدن حاجات موثر است .. چهار شب جمعه ، ده مرتبه سوره يس ، بدين طريق خوانده شود انشاء الله كارساز خواهد بود: شب جمعه اول سه مرتبه ، شب جمعه دوم سه مرتبه ، شب جمعه سوم سه مرتبه ، شب جمعه چهارم يك مرتبه ، سوره يس ‍ به نيابت از حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام و هديه براى مادرش ‍ ام البنين عليه السلام بخواند، انشاء الله كه حاجات بر آورده به خير خواهد گرديد.
نيابت از ام البنين عليه السلام
توسل آيه الله العظمى مرحوم حاج سيد محمد روحانى متوفى شب جمعه 19 ربيع الاول سال 1418 هجرى قمرى (قدس سره ) به ام البنين عليه السلام
جناب حجت الاسلام آقاى حاج شيخ محمود خليلى در تاريخ شوال المكرم سال 1418 هجرى قمرى در منزل آيه الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى 0 قدس سره ) براى حقير چنين نقل كردند:
مرحوم آيه الله آقاى حاج سيد محمد روحانى (ره ) در گرفتاريها و نيز در امور مهمه ، معمولا به حضرت ام البنين سلام الله عليها والده ماجده حضرت اباالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام متوسل مى شدند.
كيفيت توسلشان به آن مخدره مجلله سلام الله عليها نيز به اين نحو بود كه نذر مى كردند پس از رفع گرفتارى و بر آورده شدن حاجات ايشان هزينه سفر كربلاى كسى را تامين كرده وى را به كربلا بفرستند به نيابت از ام البنين عليه السلام و از سوى آن مخدره ، زيارت كاملى انجام بدهد.
خوب به ياد دارم در سالها 1383 هجرى قمرى كه احيانا اين افتخار، يعنى نيابت زيارت كربلا از طرف حضرت ام البنين عليه السلام با تامين هزينه معظم له نصيب اين جانب شد، مبلغ نيم دينار معادل ده درهم به من دادند، واين در حالى بود كه آن روزها حداكثركرايه رفت و آمد به كربلا حدود چهار درهم ، و حداقل آن سه درهم ، مى شد.
و نيز اضافه كردند كه آيت الله روحانى فرمودند يك بار به دندان درد شديدى مبتلا شدم ، به دكتر طريحى داندانپزشك مراجعه كردم ، اتفاقا دكتر نبود، از بس كه درد شديد بود، فورا نذر كردم كه اگر از اين درد شديد نجات يابم ، همين شب جمعه آينده كسى را اجير كرده و به كربلا به نيابت آن مخدره بفرستم و لحظاتى نگذشت كه درد به كلى ساكت شد. فردا عصر در خانه نشسته بودم كه ناگهان مجددا درد شروع شد به نظرم رسيد كه دكتر آمده و بايد به نزد او به روم فورا به مطب دكتر مراجعه كردم ديدم بله دكتر آمده است دندانم را كه قبلا درد شديدى داشت و در اين مدت به بركت آم مخدره آرام گرفته بود كشيدم آقاى خليلى افزودند افرادى كه گرفتارى داشتند، اين توسل را به اين كيفيت به آنها تعليم نمودم ، آنها هم عمل كردند و از گرفتارى نجات پيدا كردند.
مولف گويد: يكى از علماى بزرگ شيعه در تاريخ 27 ذى الحجه الحرام سال 1416 قمرى در عظمت و شخصيت والاى حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام صحبت مى كردند فرمودند: كسى در عالم مكاشفه حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام را مى بيند. به حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام عرض مى كند: آقا جان من حاجتى دارم ، به چه كسى متوسل بشوم تا حاجتم روا گردد؟ حضرت در جواب مى فرمايد: به مادرم ام البنين عليه السلام
توسل به حضرت ام البنين عليه السلام
در ميان جامعه ما، نه تنها توجه و توسل به حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام كاملا مرسوم است ، بلكه توسل به حضرت ام البنين عليه السلام مادر بزرگوار آن حضرت نيز رواج دارد.
بسيارى از مردم متدين و نيك انديش ، براى رفع شدايد و گرفتاريها، و بر طرف شدن نيازها، به حضرت ام البنين عليه السلام متوسل مى شوند، و به زودى نيز حاجت خود را مى گيرند. اين خود گواه روشنى است بر عظمت و شان و جلالت آن بانوى داغدار در پيشگاه خداوند بزرگ
در يكى از ختومات مجربه پس از چهارده معصوم عليه السلام ، حضرت ام البنين عليه السلام را نيز وسيله تقرب به درگاه خداوند قرار مى دهند و حاجت خود را مى گيرند. طريقه آن ختم در كتاب مجموعه علم جفر به اين صورت ذكر شده است :
و قت انجام اين ختم بعد از نماز صبح و يا پس از نماز عشا مى باشد و اگر از اول ماه شروع كنند بهتر است . روز اول به نيت ساحت قدس حضرت خاتم الانبيا حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله ، روز دوم به نيت حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام ، روز سوم به نيت ساحت مقدسه حضرت فاطمه زهرا عليه السلام ، روز چهارم به نيت حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام و...روز چهاردهم به نيت حضرت بقيه الله الاعظم امام زمان ارواحنا فداه ، هر روز هزار مرتبه صلوات با ذكر (و عجل فرجهم ) قرائت شود، ضمنا روز پانزدهم به نيت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ، و روز شانزدهم به نيت حضرت ام البنين عليه السلام ، و روز هفدهم نيز به نيت حضرت زينب كبرى عليه السلام هر روز هزار بار صلوات بفرستد در روز آخر پس از اتمام صلوات دعاى توسل معروف را كه در مفاتيح الجنان ذكر شده و اول آن :
(اللهم انى اسئلك و اتوجه اليك بنبيك نبى الرحمه ) مى باشد بخواند.
در كتاب ياد شده ، از قول شخصى موثق نقل شده است كه عده اى اين ختم را باهم انجام داده و در آخر ختم ، حضرت باب الحوائج قمر بنى هاشم اباالفضل العباس عليه السلام را زيارت نمودند. آن حضرت به آنان فرموده بودند:
(حاجاتكم مقضيه )
يعنى : حاجاتهاى شما بر آورده شده است
آن شخص قسم ياد كرد كه ما چند نفر بوديم ، حاجات يكايك ما برآورده شد.
ام البنين عليه السلام و قرائت فاتحه
در ميان مردم ، به ويژه كسانى كه نسبت به مقام ام البنين عليه السلام شناخت دارند، مشهور است كه هرگاه چيزى را گم كنند يا در جستجوى آن باشند، هديه به روح آن بانوى بزرگوار سوره فاتحه اى مى خوانند و صلواتى مى فرستند. درنتيجه به اذن خدا به شى گمشده و يا حاجتى كه دارند، دست مى يابند، و اين امر بارها تجربه شده است .
بر كرانه وفا
فاطمه كلابيه بنا به نقل تاريخ دومين يا سومين همسر على بن ابيطالب عليه السلام بوده است . آنچه در زندگى مشترك اين دو بزرگوار مطرح است حس وفادارى به يكديگر و احترام متقابل مى باشد.
وقتى عقيل به خواستگارى ام البنين براى مولايش على بن ابيطالب عليه السلام آمد با حزام بن خالد، پدر او، در اين باره صحبت كرد و (حزام ) با كمال صداقت و راستگويى گفت : (شايسته اميرالمومنين يك زن باديه نشين با فرهنگ ابتدايى باديه نشينان نيست . او با يك زن كه فرهنگ بالاترى دارد بايد ازدواج كند و اين دو فرهنگ باهم فرق دارد)
عقيل پس از شنيدن سخنان وى گفت :
اميرالمومنين از آنچه تو مى گويى خبر دارد و با اين اوصاف ميل به ازدواج با او دارد
پدر ام البنين از عقيل مهلت خواست تا از مادر دختر، ثمامه بنت سهيل ، و خود دختر سوال كند و به او گفت :
(زنان بيشتر از روحيات و حالات دخترانشان آگاه هستند و مصلحت آنها را بيشتر مى دانند)
وقتى پدر ام البنين به نزد همسر و دخترش برگشت ديد همسرش موهاى ام البنين را شانه مى زند و او خوابى كه شب گذشته ديده بود براى مادر سخن مى گويد:
(مادر خواب ديدم كه در باغ سر سبز و پر درختى نشسته ام . نهرهاى روان و ميوه هاى فراوان در آنجا وجود داشت . ماه و ستارگان مى درخشيدند و من به آنها چشم دوخته بودم بودم و درباره عظمت آفرينش و مخلوقات خدا فكر مى كردم . در مورد آسمان كه بدون ستون بالا قرار گرفته است و همچنين روشنى ماه و ستارگان ...در اين افكار غرق بودم كه ماه از آسمان فرود آمد و در دامن من قرار گرفت و نورى از آن ساطع مى شد كه چشمها را خيره مى كرد. درحال تعجب و تحير بودم كه سه ستاره نورانى ديگر هم در دامنم ديدم . نور آنها نيز مرا مبهوت كرده بود. هنوز در حيرت و تعجب بودم كه هاتفى ندا داد و مرا با اسم خطاب كرد من صدايش را مى شنيدم ولى او را نمى ديدم گفت :
(فاطمه مژده باد تو را به سيادت و نورانيت به ماه نورانى و سه ستاره درخشان پدرشان سيد و سرور همه انسانها بعد از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و اينگونه در خبر آمده است )
پس از خواب بيدار شدم در حالى كه مى ترسيدم . مادرم ! تاويل روياى من چيست ؟ مادر به دختر فهميده و عاقله خود گفت :
(دخترم روياى تو صادقه است اى دختركم به زودى تو با مرد جليل القدرى كه مجد وعظمت فراوانى دارد ازدواج مى كنى . مردى كه مورد اطاعت امت خود است .
از او صاحب 4 فرزند مى شوى كه اولين آنها مثل ماه چهره اش درخشان است و سه تاى ديگر چونان ستارگانند)
پس از صحبتهاى دوستانه و صميمانه مادر و دختر، حزام بن خالد وارد اتاق شد و از آنها در مورد پذيرش على عليه السلام سوال كرد و گفت :
آيا دخترمان را شايسته همسرى اميرالمومنين عليه السلام مى دانى ؟ بدان كه خانه او خانه وحى و نبوت و خانه علم و حكمت و آداب است اگر او را (دخترت را) اهل و لايق اين خانه مى دانى - كه خادمه اين خانه باشد - قبول كنيم و اگر اهليت در او نمى بينى پس نه ؟
همسر او كه قلبى مالامال از عشق به امامت داشت گفت :
اى (حزام ) به خدا سوگند من او را خوب تربيت كرده ام و از خداى متعال و قادر خواستارم كه او واقعا سعادتمند شود و صالح باشد براى خدمت به آقا و مولايم اميرالمومنين على عليه السلام پس او را به على بن ابيطالب ، مولايم ، تزويج كن .
ام البنين از شخيتهايى بود كه اين طهارت را داشته و همواره در رفتار و كردار خويش راه صحيح و مناسب را پيش مى گرفته است و از اين رو روياى او به اين زيبايى لباس واقعيت و حقيقت مى پوشد و چهار پسر براى سيد عالميان على عليه السلام مى آورد كه يكى قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام مى شود و ديگران نيز ستارگان آسمان ولايت و امامت هستند.
اينگونه ازدواج آسمانى اين دو بزرگوار صورت مى گيرد و در طول زندگى مشترك همواره اطاعت و احترام و تكريم و ملاطفت در مورد فرزندان على عليه السلام از سوى ام البنين مشهود بوده است .
درهنگام شهادت مولاى متقيان حضرت على بن ابيطالب عليه السلام فرزند بزرگ ام البنين ، عباس بن على عليه السلام كمتر از 15 سال سن داشت و همراه با برادرانش كه كوچكتر از وى بودند در دوران كودكى پدر بزرگوار خويش را از دست داده و غبار يتيمى بر سيمايشان نشسته بود.
اين زن فداكار و ايثار گر جوانى و نيروى خويش را صرف تربيت و حفظ فرزندان خانه ولايت نموده و چونان گذشته خود را وقف فرزندان فاطمه زهرا سلام الله عليها مى كرد و بسان مادرى مهربان و دلسوز در خدمت آنها بود.
وفادارى ام البنين عليه السلام به همسر بزرگوار خويش به حدى است كه پس از شهادت حضرت على عليه السلام با آنكه جوان بود و از زيبايى ويژه برخوردار بود تا پايان عمر ازدواج نكرد و همسر ديگرى را اختيار ننمود. اين همسر شهيد ايثار گونه به تربيت فرزندان على عليه السلام مشغول بوده و بذر عشق و محبت و ايثار در وجود آنها مى افشاند.
نگرش سياسى
از ويژگى هاى بسيار مهم ام البنين توجه به زمان و مسايل مربوط به آن است . وى پس از واقعه عاشورا از مرثيه خوانى و نوحه سرايى استفاده كرده تا نداى مظلوميت كربلائيان را به گوش نسل هاى آينده برساند.
ام البنين عليه السلام براى عزادارى هر روز به همراه عبيدالله (فرزند عباس ‍ بن على عليه السلام ) به بقيع مى رفت و نوحه مى خواند و گريه مى كرد واين اشعار را مى خواند


يا من راى العباس كر


على جماهير النقد


و وراه من ابنا حيدر


كل ليث ذى لبد

(اى آنكه عباس را ديدى در حالى كه بر گروه ضعيفان حمله مى كرد و دنبال او از فرزندان حيدر (على عليه السلام ) جنگاورانى بودند كه هريك داراى يال و كوپالى بودند)
و آنگاه كه در عزاى فرزندان شجاع و دلى خود مى گريست و مى گفت :
(ديگر مرا ام البنين مخوانيد زيرا كه به ياد شيران بيشه مى اندازد (اين نام ) مرا من پسرانى داشتم كه به نام آنها مرا ام البنين مى خواندند امام ديگر فرزندى (پسرى ) ندارم )
خواندن اشعار براى عزادارى گاه جنبه هاى ديگرى دارد. ام البنين با اين اشعهار هم حماسه كربلا و شجاعت پسران خود و مظلوميت حق را به مردم زمان خود و آيندگان معرفى مى كرد و هم تاريخ كربلا را باز گو مى كرد و در قالب عزادارى و مرثيه سرايى نوعى اعتراض به حكومت وقت مى كرد ومردم كه اطراف او اجتماع مى كردند نسبت به عمال بنى اميه متنفر و منزجر مى شدند.
به راستى وقتى قبر مطهر عباس عليه السلام و برادرانش در كربلاست چرا ام البنين به بقيع مى رود؟ آيا به اين نيست كه مردم در آنجا اجتماع مى كنند؟ و آيا به خاطر اين نيست كه بزرگان اسلام و پيشينه اسلامى مردم در اين خاك خفته اند و در آنجا مردم به ياد حماسه هاى جوانمردان صدر اسلام مى افتادند؟
مسئله مهم ديگر اينكه چرا فرزند عباس عليه السلام ، عبيدالله ، را همراه خود مى برد؟ آيا اين عمل براى اين نبود كه نسل آينده را نسبت به حقايق آگاه و بينا كند؟ آيا اين يك تربيت سياسى نبود؟ آيا او در صدد اين نبود كه پيام عاشورا را به مردم ابلاغ كند و پرچمدار اين پيام رسانى همانا فرزند علمدار حسين عليه السلام ، عبيدالله ، نبايد باشد؟ ام البنين ، اين شجاعترين زن بنى كلاب ، كه از پيام آوران كربلاست چونان زينب عليهاالسلام دختر حضرت على عليه السلام ، رسالتى بر دوش دارد و اكنون به انجام آن رسالت مهم و ويژه همت مى گمارد گفتنى است كه عبيدالله بن عباس عليه السلام به همراه مادرش لبابه در كربلا حضور داشت و سند زنده اى براى بيان وقايع عاشورا بود.
عروج عرشى
زندگى سراسر مهر و عاطفه و مبارزه ام البنين عليه السلام رو به پايان بود. او به عنوان همسر شهيد، رسالت خويش را به خوبى به پايان رسانيد و فرزندانى تربيت كرد كه فدايى ولايت و امامت بودند و هر 4 تن در كربلا قربانى آرمانهاى (ولى ) و (امام ) خويش شدند و بدين وسيله بر صحيفه تربيت ام البنين امضاى سبز مولاى متقيان على عليه السلام قرار گرفت .
پس از كربلا بار رسالت سياسى و اجتماعى خويش را به دوش گرفت و پيامهاى مهم كربلا را صادر كرد و ارزشهاى معنوى اين حماسه عرفانى را زنده نگاه داشت .
همسر شهيد، مادر چهار شهيد و طلايه دار پيام آوران كربلا پس از زينب سلام الله عليها كه لحظه لحظه عمر خويش را با خداى خود معامله كرد و لحظه اى خطا و انحراف در زندگى وى راه نيافت در سال 70 هجرى قمرى دار فانى را وداع گفت و در قبرستان بقيع در كنار سبط رسول خدا صلى الله عليه و آله ، امام حسن عليه السلام ، و فاطمه بنت اسد و ديگر چهره هاى درخشان شريعت محمدى صلى الله عليه و آله به خاك سپرده شد.
اگر چه جسم او در خاك است اما روح بلند او و صفات كريمه و عظيمه وى نام او را به بلندى آفتاب زنده نگاه داشته است و در پرتو صفات اين بانوى فاضله انسانهايى تربيت شده اند كه در تاريخ مانا و ماندگار خواهد بود.
رحلت و محل دفن ام البنين عليه السلام
گوينده مشهور، مهدى سويج ، در كتاب خود آورده است : در موارد متعدد و مواقع زيادى تاريخ وفات ام البنين عليه السلام را از اشخاص گوناگون تعدادى از صاحب نظران در اين باره سوال كردم ، ولى به جواب قانع كننده اى دست نيافتم ، روزى كتابى را مطالعه مى كردم در ذهنم آمد كه در اين كتاب قصيده اى درباره حديث كساء ذكر شده است كتاب را بررسى مى كردم تا قصيده را پيدا كنم ، ناگهان در شرحى كه مولف كتاب بر قصيده مزبور نوشته بود، به خبر وفات ام البنين عليه السلام برخوردم و كتاب مزبور خطى وروى برگهاى قديمى نوشته شده بود و تاريخ كتابت آن به سال 1321 بر مى گشت و نام كتاب (كنز المطالب ) و نام مولفش نيز علاقه سيد محمد باقر قره باقى همدانى بود.
مولف ، كه خداوند مقام او را بالا ببرد، گفته است ، محور حديث مبارك كسا و خانه حضرت فاطمه زهرا عليه السلام بوده و شهادت آن بانو در سوم جمادى الثانى رخ داده است . پس از وى امامه دختر خواهرش تربيت حسنين عليهماالسلام را به عهده گرفت . و پس از او نيز حضرت فاطمه كلابيه ام البنين عليه السلام عهده دار اين امر گرديد. ام البنين عليه السلام پس ‍ از واقعه شهادت امام حسين عليه السلام وفات كرد و در قبرستان بقيع در نزديكى حضرت فاطمه زهرا عليه السلام ، به خاك سپرده شد. در كتاب (اختيارات ) از اعمش نقل شده است كه مى گويد: روز سيزدهم جمادى الثانى كه مصادف با روز جمعه بود، بر امام زين العابدين عليه السلام وارد شدم . ناگهان فضل بن عباس عليه السلام وارد شد و در حالى كه گريه مى كرد گفت :
جده ام ام البنين عليه السلام از دنيا رفت . شما را به خدا اين روزگار فريبكار نگاه كنيد كه چگونه خاندان كسا را در يك ماه دوباره دچار مصيبت كرد! پس از چندياز خبر ديگرى مندرج در حاشيه كتاب (وقايع الشهور و الايام ) تاليف بيرجندى اطلاع يافتم كه به نق از اعمش نوشته است : در سيزدهم جمادى الثانى و در سال 64 هجرى ام البنين عليه السلام وفات كرد.
كرامات ام البنين عليه السلام
1. من ويزاى كربلا مى خواهمو امروز هم آن را مى خواهم !
حضرت آيه الله آقاى حاج سيد طيب جزائرى دام ظله العالى در يادداشتى كه براى انتشارات مكتب الحسين عليه السلام فرستاده اند چنين مرقوم داشته اند:
اين قضيه تقريبا در سال 1341 شمسى واقع شد، وقتى كه من در نجف اشرف بودم و سالى يكبار ايام محرم براى تبليغ به پاكستان مى رفتم .
در يكى از اين سفرها در مشهد مقدس با يكى از علماى پاكستان كه حالا اسمش از يادم رفته است ملاقات كردم از او پرسيدم : بعد از زيارت مشهد مقدس چه قصدى داريد؟ گفت : به طرف پاكستان بر مى گردم .
گفتم : حضرت آقا، حيف نيست كه انسان از راه دور تا مشهد بيايد و از همين جا برگردد و به زيارت كربلا و نجف اشرف نرود؟ در حاليكه از اينجا تا كربلا تقريبا نصف راه است .
اين حرف من در او اثر كرد و قبول كرد كه كربلا هم بيايد، لذا با هم از مشهد به تهران آمديم و به سفارت عراق رفتيم . ولى آنجا ديديم كه درب سفارت بسته است و زوار در پياده روى خيابان رختخواب پهن كده صف در صف خوابيده اند، وضعى كه ديدن آن براى ما خيلى ناگوار بود. يكى از آنها گفت : من دو روز است كه اينجا هستم دومى گفت : از سه روز قبل اينجا هستم ، در دادن ويزا بسيار سختگيرى مى كنند، حتى درب سفارت هم بسيار كم باز مى شود.
من به آن آقا كه همراهم بود گفتم : آقا مى خواهى كربلا بروى ؟
گفت : پس براى چه از مشهد به تهران آمدم ؟
گفتم : حال ويزاى عراق كه اين طور است ، پس چطور به كربلا مى روى ؟
گفت : نمى دانم
گفتم : من مى دانم كه راه حلش چيست ؟ گفت : چيست ؟
به او گفتم : هزار صلوات نذر حضرت ام البنين عليه السلام كن ، و من هم همين كار را مى كنم ، انشاء الله ويزا گير مى آيد.
هر دو نفر نذر كرديم كه هزار صلوات هديه ام البنين عليه السلام كنيم .
بعد از آن كمى مقابل درب سفارت ايستاديم ، ديديم كه هيچ آثار آمد و رفتى آنجا ظاهر نيست ، گويا ساختمان به اين بزرگى ، غير مسكونى است !
دريچه اميد باز مى شود.
ناگهان رفيقم گفت : حالا يادم آمد كه من يك نامه به نام سكرتر، سفير پاكستان همراه دارم ، حال كه تا اينجا آمده ايم ، بيا با هم برويم و اين نامه را به او برسانيم . آنگاه دوباره بر مى گرديم تا ببينيم چه مى شود.
تاكسى گرفتيم و به سفارت پاكستان رفتيم . در آنجا شخص مورد نظر را ديديم و نامه را به او داديم . آن شخص به ما احترام بسيارى كرد و پرسيد: از تهران به كجا مى رويد؟ گفتيم : ما هر دو عازم عراق هستيم ، البته در صورتى كه ويزا گير بيايد.
گفت : اتفاقا من هم مى خواهم به عراق بروم ، كمى صبر كنيد تا مدرك را جور كنم ، آنوقت با هم مى رويم و من براى شما هم ويزا مى گيرم !
اين را گفت و به اتفاق ديگرى رفت و مشغول تايپ كردن مداركش ‍ شد.
دريچه اميد دوباره بسته مى شود.
بعد از مدتى از اتاق بيرون آمد و گفت : ماشين تايپ من خراب شده است ، كمى صبر كنيد تا اينكه مداركم را تايپ كنم و همراه شما بيايم ، اين را گفت و دوباره رفت و مشغول تايپ مداركش شد.
آنوقت من باز در مورد ويزا نگران شدم ، زيرا كه وقت دادن ويزا حسب اعلانى كه جلوى درب سفارت نوشته بودند، تا ساعت يك بود، و حالا ساعت قريب به يازده بود و از آمدن آن آقا خبرى نبود و وقت سپرى مى شد. در همين اثنا آن آقا دوباره از اتاقش در آمد و در حاليكه دستش يك نامه بود گفت : نمى دانم چه مصلحتى است كه ماشين تايپ گير كرده و مدارك من نوشته نشد، ولى اين قدر كار كرد كه من براى شما هر دو تا به نام كنسول عراقى نامه نوشته ام ، اميد است كه كار شما درست بشود.
من زود نامه را از او گرفتم و بدون معطلى از سفارت بيرون آمدم و تاكسى گرفته و به طرف سفارت عراق روانه شديم ، ساعت را ديدم كه از دوازده تجاوز كرده بود.
تاكسى ما سريع به طرف سفارت مى رفت و من در دل مى گفتم كه : مشكل ما يكى دو تا نيست و چندتاست . مشكل اول اينكه : اين نامه را به چه كسى بايد بدهيم ؟ زيرا كه درب سفارت را به روى كسى باز نمى كنند، مشكل دوم اينكه : نمى گذارند ما كنسول را ببينيم ، مشكل سوم اينكه : معلوم نيست اين نامه تاثيرى داشته باشد، زيرا كه ما از افراد سفارت پاكستان نيستيم و يك فرد عادى هستيم .
آن وقت گفتم : يا حضرت ام البنين عليه السلام ، من ويزاى كربلا مى خواهم ، و امروز هم آن را مى خواهم ، نه فردا. زيرا اگر اين ويزا فردا گيرم بيايد يك امر عادى مى شود، و من مى خواهم كه حرق عادت بشود. زيرا كه مى دانم كه در اين وقت كم ، امروز ويزا گرفتن محال است ، لهذا اگر امروز ويزا گيرم آمد صد در صد يقين پيدا مى كنم كه اين كار از لطف شماست !
خلاصه ماشين ، مارا مقابل درب سفارت پياده كرد. در آنجا، اولين امر عجيبى كه ديدم اين بود كه تا به سفارت رسيدم ، درب سفارت باز شد، و يك شخص انگليسى از آنجا بيرون آمد، من فورا به همراه رفيقم داخل سفارت رفتيم . دربان پرسيد: چرا آمديد؟ چيزى نگفتم و نامه مزبور را به دستش دادم . دربان درب را بست و گفت : همينجا بايستيد تا برگردم . اين را گفت و رفت .
ما سر پا همانجا ايستاديم ، من در دل مى گفتم كه : به احتمال زياد اين دربان الان بر مى گردد و اگر جواب منفى نداد، حتما مى گويد كه : برويد فردا پس ‍ فردا مراجعه كنيد، غير از اين ممكن نيست ، الا اينكه معجزه اى رخ بدهد!
در همين اثنا دربان با دوتا فرم برگشت و پرسيد: عكسها را آورده ايد؟ گفتم : بلى . گفت : پس اين فرمها را پر كنيد.
خواستيم فرمها را با ا طمينان پركنيم ، زيرا كه در آن سوالات متفرقه پيچيده زيادى بود، احتمال داشت اگر در جواب اشتباه شود تقاضاى ويزاى ما رد شود. بنابراين در پر كردن فرمها وقت بيشترى لازم بود، ولى دربان سفارت ما را مهلت نداد و گفت : خيلى عجله كنيد كنسول دارد مى رود. ما هم آن فرمها را با سرعت ، و به صورت كج و كوله (جاى نام پدر، نام مادر، و جاى نام مادر، نام پدر) هر طور شد پر كرديم ، و همراه عكس و گذرنامه به شخص ‍ مزبور داديم . او نيز گذرنامه و فرمها را گرفت و گفت : الان بيرون برويد و ساعت يك جلوى دريچه اى كه مدارك را مى دهند بايستيد.
بيرون آمديم ، ساعت را ديدم هنوز بيست دقيقه به يك باقى بود، زير آن دريچه ايستاديم در حاليكه دل ما در تپش بود، زيرا كه نمى دانستيم بالاخره چه مى شود؟ درست ساعت يك ظهر بود كه دريچه باز شد، اولين اسمى را كه صدا كردند اسم من بود، دومى نيز اسم دوست همراهم بود! گذرنامه ها را به ما دادند، هنوز باورم نمى شد كه كار درست شده ، با دلواپس گذرنامه را باز كردم ، ديدم ويزاى سه ماهه زده اند آن قدر خوشحال شدم كه خدا مى داند از خوشحالى اشكهايم جارى شد.
پس از آن فورا به زيارتگاه حضرت عبدالعظيم در شهر رى آمديم و بعد از زيارت و نماز، هر كدام به جاى يك هزار، دو هزار صلوات فرستاديم و به حضرت ام البنين عليه السلام هديه نموديم . خدا حاجات همه مومنين را به بركت مادر ستمديده حضرت باب الحوائج ابوالفضل العباس عليه السلام روا كند، آمين .
2. خدا خيل به ما رحم كرد
در سال هاى 1365 - 66 خانه اى خريدم كه بر اثر باران زياد و نرسيدن وارثان خانه به آن ، نياز به تعمير داشت پس از تحويل گرفتن خانه تصميم گرفتم كه براى آن دستشوئى درست كنم با زدن يك ضربه كلنگ ، طاق اتاق پايين آمد. خدا خيلى به ما رحم كرد بعد گفتيم چه كنيم ؟ چون پولى براى ساختن منزل نداشتيم رهايش كرديم تا پول لازم برسد. چند ماه از اين قضيه گذشت و سپس از طرف آقا امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف فرجى شد و ما توانستيم خانه را بسازيم بعد كه مامور شهردارى براى بازديد خانه 30 مترى آمد، ايرادهاى بنى اسرائيلى گرفت و كار ما را عقب انداخت بنده 100 صلوات نذر ام البنين عليه السلام (مادر گرامى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ) براى سلامتى آقا امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف بفرستم تا كارم سربعا درست شود تا صلوات را تمام كردم ، مهندس ‍ شهردارى مرا صدا زد و گفت : كار شما درست و تمام و مشكلى نداريد. آرى كارى را كه بايد چند ماه طول مى كشيد دو روز تمام شد، و اين مشكل بزرگ از نظر من به بركت همان صلوات حل و دفع گرديد.
اللهم صل على محمد و آل محمد


هست جهان روشن از جمال محمد


عقل فرومانده در كمال محمد


ديده حق بين اگر تراست نظركن


بر رخ نيكوى بى مثال محمد


هيچ شك نيست نزد مردم عارف


هست كلام خدا مقال محمد

3. چرا به زيارت مادرم نرفتى ؟
مرحوم حاج عبدالرسول على الصفار، تاجر معروف ، و رئيس غرفه تجارت بغداد، نقل كرد: در حدود سالهاى 1329 شمسى به خانه خدا و زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت گراميش (صلوات الله عليهم اجمعين ) مشرف شدم ، رفقاى ما در اين سفر يكى سيد هادى مگوطر از سادات محترم ، از روساى عشاير فرات ، و از مردان انقلابى بود و ديگرى شيخ عبدالعباس آن فرعون ، رئيس عشاير آل فتله ،كه يكى از بزرگترين و ريشه دارترين عشاير فرات اوسط در عراق مى باشند.
براى تشرف به زيارت قبر پاك پيامبر بزرگ صلى الله عليه و آله و قبور اهل بيت پاكش (صلوات الله عليهم اجمعين ، وارد مدينه منوره شديم و چند روز در آن خاك پاك اقامه گزيديم .
عصر يكى از روزها طبق عادت معمول قصد زيارت قبور پاك ائمه عليهم السلام در بقيع غرقد را كرديم . بعد از پايان مراسم زيارت ، به زيارت قبور منتسبين به اهل بيت عليهم السلام و بعضى از اصحاب و ياران گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله پرداختيم تا به قبر فاطمه ، دختر مزاحم كلابيه يعنى حضرت ام البنين مادر حضرت عباس عليه السلام رسيديم ، به عبدالعباس آل فرعون گفتم : بيا، تا اين بانوى معظم ام البنين مادر حضرت عباس عليه السلام را نيز زيارت كنيم . ولى او يك مرتبه با كمال بى اعتنايى گفت : بيا برويم و بگذريم ، مى خواهى كه ما مردان اين رقعه زنان را زيارت كنيم ؟ اين را گفته ، ما را ترك كرد و از بقيع خارج شد و من و سيد هادى مگوطر در غياب وى به زيارت آن بانو پرداختيم . زيارت تمام شد و به خانه رفتيم . شب من و عبدالعباس با هم در يك اتاق مى خوابيديم . روز بعد هنگام سپيده دم كه از خواب بيدار شدم ، عبدالعباس را در رختخوابش ‍ نيافتم ، قدرى منتظرش ماندم و با خودم گفتم : شايد به حمام رفته باشد ولى انتظار من طولانى شد و او باز نگشت . نگران وى شدم ، رفيق ديگرم ، سيد هادى مگوطر، را از خواب بيدار كردم و به او گفتم : رختها و لوازم عبدالعباس اينجاست ، ولى خودش نيست . او هم خبرى نداشت و به تدريج اضطراب و نگرانى ما بيشتر شد.
نهايتا انديشيديم كه برخيزيم و به دنبال او بگرديم و با خود گفتيم كجا بايد دنبال او برويم ، چگونه بايد به جستجوى او برخيزيم و از كه بپرسيم و تحقيق كنيم ؟
بعد از مدت كوتاهى ناگهان درب باز شد عبدالعباس وارد اتاق شد، در حالى كه شديدا متاثر بود و چشمانش از شدت گريه سرخ شده بود. به او گفتيم : خير است انشاء الله كجا بودى و تو را چه شده و اين حالتى است كه در تو مشاهده مى كنيم ؟ گفت : رهايم كنيد تا كمى استراحت كنم ، برايتان تعريف خواهم كرد.
پس از آن كه استراحت كرد گفت : يادتان مى آيد كه عصر ديروز با تكبر و بى اعتنايى بدون زيارت قبر ام البنين عليه السلام از بقيع خارج شدم ؟
گفتيم : بله به خوبى آن را به ياد مى آوريم . حركت زننده اى بود.
گفت : قبل از سپيده دم در عالم رويا خود را در صحن حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در كربلا يافتم . مردم داخل حرم شريف مى شدند دسته دسته براى زيارت ابوالفضل العباس عليه السلام سعى كردم كه همراه با مردم داخل حرم شريف شوم ، مانع دخول من شدند. متعجب شدم و سوال كردم چه كسى مانع من مى شود و براى چه اجازه دخول به من نمى دهند؟ نگهبان گفت : در واقع ، آقايم اباالفضل العباس عليه السلام به من دستور داده است مانع ورود تو شوم . به نگهبان گفتم : آخر براى چه ؟ گفت : نمى دانم ، و خلاصه هر چه كوشش و سعى نمودم اجازه ورود به من داده نشد. با وجود آن كه مى دانيد من به ندرت گريه مى كنم ناچارا به توسل و گريه زارى پرداختم ، تا اين كه خسته شدم چون ديدم اين كار فايده اى ندارد، اين بار به نگهبان متوسل شدم ، و التماس كردم كه به نزد آقايم ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام برود و علت منع من از ورود به حرم را از ايشان سوال نمايد. نگهبان رفت و برگشت و گفت : آقايم به تو مى گويد كه چرا از زيارت قبر مادرم سرپيچى كردى و به او بى اعتنايى نمودى ؟ به همين دليل من به تو اجازه دخول به حرم خويش را نمى دهم ، تا اين كه به زيارت او بروى .
از هول اين رويا، مضطرب و از خواب بيدار شدم و با سرعت براى زيارت قبر پاك ام البنين عليه السلام و عذر خواهى از او بابت برخورد زشتى كه از من نسبت به ايشان سر زده بود به بقيع رفتم تا از من نزد پسرش شفاعت نمايد. آرى به بقيع رفتم و الان نيز از نزد او بر مى گردم .
4. خاطره اى كه پزشكان مالج را شگفت زده كرد
جناب حجه الاسلام و المسلمين امام جمعه محترم شهرك قدس جناب آقاى حاج سيد جواد موسوى زنجانى طى مرقومه اى به انتشارات مكتب الحسين عليه السلام كرامتى را از حضرت ام البنين عليه السلام مى نويسند:
يكى از فرزندانم ، روزى هنگام غروب از مدرسه به خانه آمد، در حاليكه بر خلاف ساير روزها، از شدت سردرد مى ناليد و آثار ناراحتى و بيمارى شديدا از چهره اش هويدا بود. دائما حالت تهوع داشت . از مشاهده اين صحنه ، سخت ناراحت شده ، وى را نزد دكتر شمس بردم ولى متاسفانه دكتر نامبرده در تشخيص بيمارى دچار اشتباه گرديد. وى گفت : مسئله اى نيست ، اين بچه گرفتار سرماخوردگى شده است !
و سپس براى او نسخه اى نوشت و داروهاى زيادى را تجويز نمود و توصيه كرد: من امشب در بيمارستان سينا كشيك هستم ، اگر وضع بيمار خوب نبود فورا با بيمارستان تماس بگيريد.
بيمار داروها را مصرف كرد و هيچ گونه اثر مثبتى در بهبودى وضع وى مشاهده نمى شد، بلكه به عكس وضع بيمار پى درپى وخيمتر مى شد. پس ‍ از نيمه شب با دكتر، كه نوبت كشيكش در بيمارستان سينا بود، تماس گرفته دوا و درمان شما هيچ تاثيرى در وضع بيمار ندارد و فعلا به حالت اغما افتاده است . پزشك نامبرده گفت : فورا بيمار را به بيمارستان مهر منتقل كنيد پس از انتقال به بيمارستان و معاينه دكتر متخصص از وى ، اظهار گرديد كه بيمارى فرزندتان مننژيت حاد بوده ، تمام مغزش را چرك فرا گرفته و زمان معالجه گذشته است و هيچ كارى نمى شود صورت داد. اظهارات دكتر باعث ناراحتى شديد پدر و مارد و بستگان بيمار شد، به گونه اى كه بعضى از آنها از شدت ناراحتى فرياد كشيده به زمين افتادند.
عاقبت شوراى پزشكى تشكيل شد و پزشكانى از خارج بيمارستان نيز براى معاينه بيمار بالاى سر وى حاضر گذشتند. وزير بهدارى وقت توصيه هايى پيرامون دقت در مهالجه بيمار نمود، مع الوصف ، معالجات هيچ گونه تاثيرى نداشت حال بيمار هم روز به روز وخيمتر مى شد فرزندم يك هفته در حالت كما و بيهوشى قرار داشت ، تا اينكه شب تاسوعا فرا رسيد. حقير ديدم كه مريض از يك سو از تمام اسباب ظاهرى و معالجه اطبا مايوس ‍ شده از سوى ديگر در داخل منزل با شيون و ناله مادر و خواهران و مردان و بستگن ديگر بيمار مواجه بودم . ناگزير دو ركعت نماز خواندم و صد مرتبه صلوات فرستاده ثوابش را به حضرت ام البنين عليه السلام مادر حضرت ابوالفضل قمر بنى هاشم عليه السلام هديه نمودم و خطاب به آن بانوى بزرگوار عرضه داشتم : با توجه به اين كه هر فرزند صالحى مطيع دستورات مادر خوبى مى باشد از تو اى بانوى با عظمت و همسر شايسته اميرالمومنين عليه السلام درخواست مى كنم از فرزند خود باب الحوائج حضرت عباس بن على عليه السلام بخواهى كه از خدا شفاى فرزندم را بگيرد.
حدود سپيده صبح بود كه فرد همراه بيمار، از بيمارستان تلفن زد و گفت بيمار از حالت كما بيرون آمده و شفا يافته است چنانكه گويى اصلا مريض ‍ نبوده است . حقير با عجله به بيمارستان رفتم و در آنجا بچه را در حالت عادى ديدم ، و اين در حالى بود كه اطباى معالج اظهار مى كردند فرزندم اگر به احتمال يك در هزار هم شفا پيدا كند، قطعا چشم و گوش خود را از دست مى دهد و يا فلج مى شود. اما از عنايت حضرت باب الحوائج ، دخترم كه نامزد هم بود هيچ گونه نقص عضو يا مشكل ديگرى نيافت و هم اكنون نيز داراى دو فرزند مى باشد.
ضمنا گفتنى است در همان شب كه حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام فرزندم را شفا داد، يكى از بانوان صالحه محل حضرت ابوالفضل عليه السلام را خواب ديده و حضرت به وى فرموده بود: موسوى توسط مادرم شفاى فرزندش را از من خواسته بود، من از خداوند شفاى او را گرفتم . توصيه مى شود كه ايشان هميشه به عزاداران من توجه داشته باشد. طبق دستور حضرت ، هر ساله روز تاسوعا هيئت هاى عزادارى به صورت سينه زنى و زنجير زنى به منزل ما مى آيند دو راس گوسفند به آنها داده مى شود.
ز سوز تشنگى گرديده بى تاب


چو لاله داغدار و دل غمين است


زبان حال آن مادر چنين است


همى فرمد با قلب حزينى


اويلى كيف لى ام البنينى


كه يعنى من كجا ام البنين


كه با داغ عزيزانم قرينم


مرا ام البنين ديگر ندانيد


به اين نامم ديگر هرگز نخوانيد


سخن با من بجز از غم مگوييد


دل شاد از من گريان مجوييد


شنيدم دست عباس جدا شد


جدا از تن به دشت كربلا شد


شنيدستم من دل زار خسته


كه فرقش با عمود كين شكسته


شنيدستم لب عطشان بر آب


ز سوز تشنگى گرديده بى تاب


دريغا در جهان آمد شكستم


كه بر مرگ عزيزان نشستم


اگر عباس من مى داشت دستى


به كار او نمى آمد شكستى


اگر دست ستيزش بود عباس


كجا مى شد اسير قوم خناس


ولى با اين همه گريان و نالان


منم بهر حسين آن جان جانان


كه من هستم كنيز باب و مامش


حسين شاه است و عباسم غلامش


(صفا) با چشم گريان تن پر از تب


سرود اين مرثيت را در دل شب


به اميد عطاى خسرو ناس


امير كاروان عشق عباس

5. دستم به دامانت يا ام البنين عليه السلام
در اوايل سال 1415 قمرى در ماه ذى حجه شخصى به نام عبدالحسين همراه خانواده و فرزندانش از يك سفر تفريحى كه خارج از بغداد گذارنده بودند بر مى گشته و در حال حركت به سوى منزلشان بودند، كه ناگهان در ميان راه ماشين از كار افتاده . هرچه عبدالحسين تلاش مى كند نمى تواند علت از كار افتادن ماشين را پيدا كند مع الاسف خيابان نيز از عبور و مرور خالى شده و امكان كمك گرفتن از ديگران وجود نداشته است . متحير و سرگردان ايستاده و همسرش نيز به علت تاريكى جاده و عدم رفت و آمد ماشين ، دچار ترس و وحشت مى شود. در اين اثنا همسرش از خداوند متعال درخواست كرد كه به پاس حرمت ام البنين عليه السلام كه كرامات او از زبان گويندگان جارى است به آنها عنايت نموده ، براى به راه افتادن ماشين كمكى به آنها برساند. ناگهان مردى از راه مى رسد. عبدالحسين با اين تصور كه شايد از وضعيت ماشين و تعمير آن اطلاعى داشته باشد. به سراغ آن مرد مى رود او مى گويد هيچ مانعى ندارد و مشغول بررسى و تفحص ‍ مى شود. ولى نتيجه اى نگرفت و گفت كه بايد بروى وسيله اى بياورى و آن را بكسل كنى . و به راهش ادامه داد همسر عبدالحسين ، با صداى محزون و اميد خاشع فرياد مى زند دستم به دامنت يا ام البنين ما را از گرفتارى نجات بده ؟
عبدالحسين مجددا براى به كار انداختن ماشين مشغول فعاليت مى شود و اين بار ماشين به بركت توسل به حضرت ام البنين عليه السلام روشن مى شود آرى ماشين به سرعت باد شروع به حركت كرد تا به منزل رسيدند و همسرش در راه پيوسته اين كلام را تكرار مى كرد كه : (يا ام البنين دخيلك ) يعنى دست به دامانت يا ام البنين .
6. يا ام البنين از تو تشكر مى كنم
توفيق افندى اصالتا موصلى بود و به حكم وظيفه در كربلا كارمند دولت بود در اوايل ماه هفتم سال 1961 ميلادى دردى در مثانه خود احساس كرد. به يكى از پزشكان متخصص در پايتخت (بغداد) مراجعه نمود، پس از معاينات و بررسيها، پزشك به او خبر داد كه سنگ بزرگى در مثانه او قرار دارد و براى خارج كردن آن راهى جز عمل جراحى وجود ندارد. براى انجام عمل در روز معينى با دكتر قرار گذاشته و او به كربلا برگشت . پس از بازگشت به كربلا در حالت ناراحتى و سختى و افسردگى شديدى قرار داشت به زيارت مرقد امام حسين و برادرش حضرت عباس عليه السلام رفت و قبل از اينكه به نزد خانواده اش باز گردد در راه با جوانى روبرو شد كه در حرم حضرت اباالفضل العباس عليه السلام بين مردم آب نبات پخش مى كرد (تكه اى كوچك از شكر كه زد رنگ است ) جوان به او تعارف كرد كه بخورد و خود نيز از آن خريده و نذر ام البنين نمايد. توفيق افندى قطعه اى از آن را خرد و نذر كرد كه كيلو آب نبات قربه الى الله بين مردم پخش كند تا ام البنين براى حل مشكل او نزد خداوند شفاعت كند و از اين رنج و درد خلاصى يابد.
صبح روز دوم بعد از اين جريان احساس كرد كه سنگ مثانه وى به طور كلى مانع خروج بول شده است . و پس از يك درد و ناراحتى شديد، سنگ از مثانه او افتاد، به گونه اى كه از ديدن آن دچار وحشت شد. آنگاه با شادمانى به طرف خيابان رفت و با صداى بلند فرياد زد: الحمدالله ، الله اكبر، اى ام البنين از تو تشكر مى كنم ! سپس طرف حرم حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام رفت و به نذرش عمل كرد.
7. خانواده ترك
آنچه در اينجا نقل مى كنيم ، حادثه اى است كه سى سال پيش اتفاق افتاد و من مى خواهم داستان آن را براى كسانى روايت كنم كه در جستجوى درمان (بيمار خود) هستند، درمانى كه دانش پزشكى از كشف چگونگى آن ناتوان مانه است . البته به دست آوردن چنين درمانى در صورتى نصيب شما خواهد شد كه حقيقتا نسبت به خاندان عصمت عليهم السلام شناخت پيدا كنيد و از لحاظ فكرى و معنوى به منبر حسينى وابسته شويد و با توسل به بانوى زنان عرب ، ام البنين ، و فرزندان شهيد او، شفاى خود را از خداوند مسئلت نماييد.
اى عراق اى كوت ، شهر محبوبم ، اى محله ما و فريادهاى كودكان آرام و بى آزارش ، اى هر خانه اى كه ما از آن خاطره هاى خوشى داريم ، و اى اشكهاى ماتم و لباسهاى سياه كه در ايام عاشوراى حسينى ريخته و پوشيده مى شديد.
اى كوت ! زمانى به يادت مى افتم كه آثار پيرى بر تاركم هويدا گشته و در رنج غربت و دورى از وطن ، از شيرينى عمرم كاسته شده است . آيا فلانى و فلانى را به ياد مى آورى و نيز روزى را كه ماه مبارك رمضان فرا رسيده بود و همسايگان و خويشاوندان به ديدن شخصى كه از زيارت خانه خدا برگشته بود. مى آمدند و مجلس عزادارى در منزل حاجيه ام عبدالا مير در دهه دوم محرم الحرام بر قرار بود و اين مجلس با قرائت روضه ام البنين عليه السلام پايان يافت و در اين هنگام ، حاضران التماس دعا مى گفتند؟
آيا به خاطر دارى ، هنگامى را كه يك خانواده ترك و پيرو مذهب حنفى به محله ما آمدند و از شعائر حسينى بدشان مى آمد؟ جز اينكه در ميان آنان خانمى به چشم مى خورد به نام وزيره كه حدود ده سال از ازدواجش ‍ مى گذشت و هنوز بچه دار نشده بود. كسانى از اهالى محل به او گفتند چرا به ام البنين عليه السلام متوسل نمى شوى ؟ خانم گفت : اين كار سودى ندارد، چرا كه علم پزشكى از معالجه من ناتوان مانده است . حتى از داروهاى سنتى استفاده كردم و در روز ميلاد زكريا عليه السلام روزه گرفتم ، (اما سودى نبخشيد) آنان گفتند: هر كس از غذاى سفره ام البنين عليه السلام بخورد و او را در پيشگاه خدا واسطه قرار دهد، خداوند دعايش را مستجاب مى كند. چه اشكالى دارد كه تو نيز چنين كنى . شايد خداوند نوزاد دخترى به تو عطا كند و به ميمنت ام البنين عليه السلام نام او را فاطمه بگذارى . بنابراين ، نظر تو چيست ؟
وزيره ، در حاليكه با سكوت و نگرانى به سوى آنان نگاه مى كرد، يكمرتبه زبانش باز شد و با صداى لرزان گفت : به شرط اينكه اين قضيه ميان من و شما باشد و شوهر و خانواده ام از آن آگاه نشوند. آنان گفتند: بسيار خوب ، فردا و يا پس فردا - انشاء الله - در منزل حاجيه حضور پيدا مى كنى و در آنجا مجلسى برگزار مى شود كه با خواندن روضه ام البنين پايان مى يابد.
او با آنان خدا حافظى كرد و با خودش فكر مى كرد كه چه بكند و در حالى وارد خانه اش گرديد كه انبوه غصه واندوه گلويش را مى فشرد و نفس نفس ‍ مى زد. صداى نفس زدن هاى او تمام افراد خانواده را بيدار كرد. آنها گفتند: وزيره تو را چه شده است ؟ گفت : چيزى نيست . سپس از پلكان منزل به سرعت به سوى اتاقش بالا رفت و پنجره اش را باز كرد، زيرا در آن هنگام تنها صداى به هم خوردن برگ درختان نخل و جيك جيك گنجشكان و نسيم لطيف رود دجله بود كه تاريكى وحشت و بيم او را به روشنى مبدل مى كرد.
وزيره و صداى روضه خوان
وزيره با دنيايى از بيم و هراس ، در حاليكه كه صورت خود را با مقنعه اى پوشانده بود. از خانه اش بيرون آمد و روانه منزل حاجيه ، ام عبدالامير گرديد. از شرم عرق مى ريخت و خاطرش پريشان بود. هر قدر كه به منزل نزديك مى شد، صداى روضه خوان گوش هاى او را نوازش مى داد و به رهايى از رنج روحى اميدوارش مى ساخت . هنگامى كه وزيره وارد خانه شد، روضه خوان ، نخستين مرحله از ذكر مصيبت ام البنين عليه السلام را به پايان برده و فرياد گريه زنها طنين انداز بود. به سبب گريه زنان دلش شكست و غمهايش تراكم پيدا كرد، اما اشكهايش جارى نگرديد، زيرا روضه خوان ، لحظاتى سخنان خود را قطع كرد. آنگاه گفت : انا لله و انا اليه راجعون سپس ‍ چنين ادامه داد:
و پس از شرحى درباره شخصيت خاندان و فضايل آبا و اجداد ام البنين گفت :
شاعر توانا، شيخ احمد دجيلى گفته است :

ام البنين و ما اسمى مزاياك


خلدت بالعبر و الايمان ذكراك

اى ام البنين ! چقدر از خصوصيات والايى برخوردارى . به سبب شكيبايى و ايمانت ، ياد تو جاودانه شد.

ابناءك الغر فى يوم الطفوف قضوا


و ضمخوا فى ثراها بالدم الزاكى

فرزندان ماه پيكرت در واقعه طف از بين رفتند و در اين سرزمين با خون پاك خود رنگين شدند.

لما اتى بشر ينعاهم ويندبهم


اليك لم تنفجر بالدمع عيناك

وقتى بشير آمد و خبر شهادت آنان را به تو داد، تو اشك نريختى


و قلت قولتك العظمى التى خلدت


الى القيامه باق عطرها الزاكى

و آن سخن بزرگت را بر زبان راندى ، سخنى كه بوى خوشش تا قيامت باقى خواهد ماند:

افدى بروحى و ابنائى الحسين اذا


عاش الحسين قرير العين مولاك )

من و فرزندانم فداى حسين باد، اگر حسين عليه السلام نور چشم و مولايم زنده باشد.
سيد محمد كاظم كفايى مى گويد:

ام على اشبالها اربع


جاءت لبشر و به تستعين

آيا وى به خاطر چهار پسرش به نزد بشير آمد و از او يارى خواست ؟


و تحمل الطفل على كتفها


تستهدى فيه خبر القادمين

در حاليكه كودكى را روى شانه اش گرفته ، در جستجوى خبر مسافران است


ملهوفه مما بها من اسى


ترى بذاك الجمع شيئا دفين

وا اسفا از مصيبت آن بانو كه مى بيند آن جمع ، چيزى را از او پنهان مى كنند.

فقال يا ام ارجعى للخبا


وابكى بنيك قتلوا اجمعين

گفت : اى مادر، به خانه برگرد و بر پسرانت گريه كن كه همگى كشته شدند


فما انثنت و ما بكت امهم


و خاب منه ظنه باليقين

اما در آنان برنگشت و گريه هم نكرد و از سخن بشير گمانش به يقين مبدل شد.

كانها الطود و ما زلزلت


و حق ان تجرى لهم دمع عين

گويى او كوهى است كه نمى لرزد، در حاليكه سزوار است وى براى آنان اشك بريزد


فقال يا ام البنين اعلمى


بان عباسا قتيلا طعين

گفت اى ام البنين ، بدان كه عباس به ضرب نيزه كشته شد


قالت طعنت القلب منى فقل


النفس و الدنيا و كل البنين

گفت قلبم را جريحه دار كردى ، اما بگو: تمام دنيا و جان و همه پسرانم .

نمضى جميعا كلنا للفنا


نكون قربانا فدى للحسين

همگى از بين رفتنى هستيم ، پس وجود همه ما فداى حسين باد!
شيخ محمد على يعقوبى مى گويد:

و ان انسى لا انسى ام البنين


و قد فقدت ولدها اجمعا

اگر من هر چيزى را فراموش كنم . ام البنين را كه تمام پسرانش را از دست داد. فراموش نمى كنم .

تنوح عليهم بوادى البقيع


فيذرى الطريد لها الادمعا

او در قبرستان بقيع براى پسران خود آنچنان نوحه سرايى مى كرد كه حتى مروان براى او اشك مى ريخت


و لم تسل من فقدت واحدا


فما حال من فقدت اربعا

كسى كه يك فرزند را از دست بدهد نمى تواند صبر كند، پس چه حالى دارد آن بانويى كه چهار پسرش را از دست داده است .
وزيره و سفره ام البنين
وقتى روضه خوان ، از نوحه سرايى فارغ شد براى بهبودى بيماران دعا كرد آنگاه سفره ام البنين عليه السلام پهن شد. زنان كه در ميان آنان بانوان ثروتمند نيز به چشم مى خوردند، به غذاهايى كه در سفره قرار داشت ، تبرك مى جستند. آنها در پيرامون سفره ، بهبودى بيماران و برآورده شدن حاجتهايشان را درخواست مى كردند. وزيره در حاليكه دستانش مى لرزيد. قدرى از خوراكيها را (كه روى سفره چيده شده بود) برداشت و از جايش ‍ برخاست و در حاليكه اشكهايش جارى بود، از منزل خارج شد. او و شوهرش در شامگاه از آن غذا خوردند
حدود يك ماه و يا بيشتر از اين واقعه مى گذرد. رنگ چهره وزير به زردى مى گرايد. گرفتار سرگيجه و درد سينه مى شود. تمايلش به غذا كاهش پيدا مى كند. از شوهرش دورى مى نمايد. خوابش زياد و حضورش در جاهاى شلوغ مشكل مى شود. هر كارى كه به عهده اش گذاشته مى شود. به سختى انجام مى دهد و دلش آشوب مى كند.
شوهرش مى گويد: اى وزيره ؟ تو را چه شده است . آيا بيمار هستى ؟ او پاسخ مى دهد: نمى دانم . او را نزد پزشك مى برد. پزشك پس از آنكه وى را معاينه مى كند، مى گويد: چيزى نيست . ناراحتيهاى او از نشانه باردارى است و براى اينكه شما مطمئن شويد فردا به آزمايشگاه مراجعه كنيد. در اين هنگام در حاليكه شوهر وزيره اشك شوق مى ريخت ، گفت : آقاى دكتر آيا شما واقعا اطمينان داريد؟ دكتر با كمال خونسردى گفت : بله .
تاريكى شب همه جا را فراگرفته بود. وزيره شوهرش در بستر خويش بيدار مانده و در عالم خيال و آرزو با خود سخن مى گفتند. هنگامى كه سپيده صبح مى دمد و در خيابانهاى شهر جنب و جوش آغاز مى گردد، آنها به قصد انجام دادن آزمايش به بيمارستان مى روند. پس از اندكى انتظار و نگرانى . پرستار نام وزيره را با صداى بلند مى خواند، اما او توان حركت و بلند شدن از جاى خود را ندارد. به جاى او شوهرش با شتاب به نزد پرستار مى رود و مى گويد: بله ، نتيجه چيست ؟ پرستار نگاهى به برگه آزمايش مى كند و مى گويد: متاسفانه او باردار است . شوهر او از خوشحالى دارد پرواز مى كند و با خود مى گويد: خدايا شكر، الحمدالله ، آنگاه وزير را در بر مى گيرد و مى گويد: من باورم نمى آيد. وزيره با شنيدن اين خبر، لبخند اميد بر لبانش ‍ پديدار مى شود و ناراحتيهايش بر طرف مى گردد.
وزيره با شوهرش وارد خانه مى شوند و سجده شكر به جاى مى آورند. خبر باردار شدن وى منتشر، و خوشحالى (در ميان همسايگان ) فراگير مى شود و او نذرى را كه براى ام البنين كرده بود، همچنان در سينه اش پنهان نگاه مى دارد.
دوران باردارى بسان پيرمردى كه عمرش از نود سال فراتر رفته باشد، براى او به درازا كشيده است و اين در حالى است كه وى در انتظار نوزاد است . اندرزهاى زنان ، سخت او را شگفت زده كرده است و در نتيجه ، بيم و هراس ‍ او نسبت به سرنوشت خوود به تدريج افزايش مى يابد
در سومين ماه باردارى اش ، روزى در قسمت شكم و پشت احساس درد شديد مى كند و بسيار اندوهگين مى شود. خويشان و همسايگان او را به سرعت به بيمارستان مى رسانند. شوهرش دست پزشك را بوسه مى زند و از او خواهش مى كند كه به هر ترتيبى جنين را نگه دارد. پزشك مى گويد: اين كار در دست خداوند است و او اگر بخواهد، آن را زنده نگه مى دارد و اگر بخواهد مى ميراند. وى همچنين مى گويد: نياز به دارو هم ندارد، بلكه بايد استراحت كند و از تحرك خود بكاهد و مدت سه روز در بيمارستان بماند.
هنگامى كه وزيره سخنان پزشك را شنيد، باسوز و گداز، از ام البنين عليه السلام يارى خواست و از شدت دردش كاسته شد. لبخند شادى به لبان شوهر، خويشاوندان و دوستان او باز گشت . ماهها سپرى شد و نهمين ماه از ايام باردارى او فرا رسيد. در آغاز فصل بهار و اندكى پيش از اذان صبح درد زاييدن او را فرا گرفت . خويشاوندان و همسايگان براى سلامتى او و كودكش دست به دعا برداشتند و در آن هنگام كه موذن گفت : اشهد ان عليا ولى الله ، وزيره وضع حمل كرد و دخترى به دنيا آورد و همگى خوشحال شدند.
وزيره گفت : به خاطر تبرك جستن به ام البنين عليه السلام ، نام كودك را فاطمه بگذاريد، اما خويشاوندان شوهرش مخالفت كردند و گفتند: نام او را عايشه بگذاريد. به منظور از بين بردن اختلاف ، نام آن كودك را (بشرى ) گذاشتند و وزيره به خاطر سوگندى كه ياد كرده بود، كفاره داد.
مادر داغديده


ناله اى جانسوز دلها را پريشان مى كند


كيست اين غمديده كز سوز دل افغان مى كند


كيست بانوى سيه پوشى كه هر روز از قريش


مى رود اندر بقيع و ناله از جان مى كند


سالها از ماجراى كربلا بگذشت و باز


اين زن غمديده ياد از آن شهيدان مى كند


اين نه كلثوم است و نى زينب ، بود ام البنين


كاينچنين آه و نوا در آن بيابان مى كند


در عزاى چار فرزندش كند بزمى بپا


شمع آن بزم عزا از اشك چشمان مى كند


مى كشد با حسرت بسيار نقش چار قبر


وز غم هر يك خروش از قلب سوزان مى كند


دمبدم گويد نخوانيدم دگر ام البنين


زين بيان دلهاى جمعى را پريشان مى كند


چون به ياد آرد ز درد و داغ جانسوز حسين


جاى اشك از ديده خون دل به دامان مى كند


او بريزد اشك غم بهر حسين و در عوض


فاطمه در ماتم عباس افغان مى كند


اى (مويد) دامن ام البنين از كف مده


كاين مليكه با نگاهى درد را درمان مى كند